مثنوی انتظار

مثنوی انتظار

مثنوی انتظار

بسم الله الرحیم آغازشد
قصه ای از دفتری که ساز شد
نام حق بردی دوباره جان گرفت
قصه ی آخرالزمان فرمان گرفت
گفته گر یک روز ماند زین جهان
من کنم از عدل مهدی گلستان
این جهان را نور باران می کنم
بانگ حق را من فراوان می کنم
داده ام عهدی، کنم مستضعفان
وارثان این زمین و این جهان
شکر یزدان عزیز است و حکیم
آنکه یارش از حق است او را چه بیم؟
منتظر بر وعده ی حق ما شدیم
در غیابش در غمش دفتر زدیم
ما که ایم؟ خاکی ز کوی مهدی ایم
این بلندی را به جان ما می خریم
روزها رفت و دوباره غم فزود
دردها از ره رسید و جان خمود
جان سردم را به عشقت دوختم
بانگ برداشتم که مولا سوختم
سوختم، دیدم که تنهاتر ز تو
نیست یاری تا شود همراه تو
تو ز نسل حیدری و فاطمه
نیست پاکی چون تو در دنیا همه
معدن علمی و اهل بیت وحی
آخرین گوهر ز سلطانی حی
همچو خورشید، نور باران می کنی
هرکه نزدیکت شود روشن کنی
لیک اعمالم چو ابری تیره بود
سایه افکند و ببرد از نور سود
ای که غایب گشته ایم از روی تو
لیک خواهیم تا شویم بر سوی تو
غیبت از ما و بدی ها هم ز ما
باز می گوییم مهدی جان بیا !
هم بد و هم خوبکاری می کنیم
هر زمانی دم ز کاری می زنیم
این حجاب بد شده نقصان ما
شاید آخر توبه شد درمان ما
تو نوشتی بر یکی یاران خویش
نامه ای از حال پیروان خویش
که رسد اعمال شیعیان من
می کنند کاری نگویم من سخن
می کنند کاری ظهورم دیر شد
ابر آمد نور خورشید زیر شد
گر ظهورم باز هم تاخیر شد
وای بر آنکس که او شبگیر شد
گر بیایم جانتان آرام شد
دردها خوابید و جانت رام شد
گر بیایم این جهان پر گل شود
هرکسی از تیرگی سر وازند
آنچنان عدلی که مستضعف ببرد
قلب اهریمن ز عدلش می فسرد
امنیت حاکم شود، حق پایدار
می شود دنیا به دین حق، مدار
اینچنین یاری است، مهدی جان بیا
خاک کویت بهتر از کوهی طلا
بود یاری از غمت بی تاب بود
در فراقت از جنون بی خواب بود
در بیابان رفت و از مردم برید
بر سرش کوبید و لرزان شد چو بید
گفت مولا، ما همه خواهان تو
ما غلامانیم گوش بر فرمان تو
این همه یار و تو مانی در غیاب؟
کن ظهور و این همه عاشق بیاب
چون که از غم جان او لبریز شد
دید ناگه آن هوا مشک بیز شد
دید ماهی در میان انجمن
شاد گشت و گفت شادان این سخن
گفت مهدی جان همه آماده ایم
زود آی تا سوی مردم رویم
گفت مولا شرط دارد آمدن
در عمل باید ببینیم ما سخن
رو فلان قصاب از یاران ماست
در عمل، یاری زما را او سزاست
رو سلامش کن بگو فردا بیا
همره مردم به منزلگاه ما
قبل آن دو گوسفند آماده کن
پشت بام خانه ات پاینده کن
روز بعد مردم همه آنجا بدند
جمع گشتند و هزاران تن شدند
مهدی قائم به پشت بام شد
رفت تا نزدیک آن دو دام شد
بعد آن فرد بیابانگرد را
آن غمین پر ز رنج و درد را
خواند پشت بام منزلگاه، او
تا کند از درد و رنج آگاه او
چون که پشت بام منزلگه رسید
مهدی قائم چو در آنجا بدید
رفت گوسفندی بیاورد و نشاند
ذبح کرد و خون آن را او فشاند
خون گوسفند را به پایین ریختند
مردم از ترس دور هم آویختند
فکر کردند مرد اول کشته شد
ترس در جان و تنشان زنده شد
بار دیگر بانگ مهدی شد بلند
تا دهد بار دگر بر خلق پند
گفت آن فلان قصاب آید پشت بام
تا ببینیم سرنوشت حرف خام
آن یکی حیوان دیگر سربرید
خون آن را ریخت پایین و بدید
دید آن مردم یکایک کم شدند
در فرار چون باد آنها می روند
جز دو تن دیگر کسی آنجا نماند
ترس مهدی بر دل مردم فتاد
گفت ای یار شفیق دیدی چه شد؟
آن همه یاران بدیدی ترس برد؟
گر بصیرت داشتند ترسی نبود
گر صلابت داشتند حرفی نبود
ای عزیزی که تنها تر ز تو
نیست یکدم تا شود یاور ز تو
آفتابی و مهرت بر جهان گرمی نمود
گر نبودی لحظه ای هستی نبود
فیض را واسط تویی از آن جهان
قائمی و حجتی در این زمان
آفتابی در پس ابر مانده ای
جان جانی جان به ماها داده ای
ای دریغ از این همه خوبی ز تو
نور حقی این همه گرمی ز تو
نیست یاری تا بخواهد روی تو
نیست گامی تا بیاید سوی تو
بود مردی گوهری زیبا بداشت
گوهرش را هر زمان همراه داشت
گوهری خوش رنگ و ارزشمند بود
از وجود گوهرش خرسند بود
صبح روزی خواست گوهر را برد
تا بر آن نقشی خجسته حک کند
از قضا گوهر در آن منزل نبود
بانگ برداشت ، ناله و زاری نمود
هر چه گشت او گوهر خود را نیافت
در پی گوهر همی نالید و تافت
در به در او در پی گوهر فتاد
یک به یک از دوستان پرسش نهاد
هر کجا می رفت و از گوهر سراغ
می گرفت و جستجو کرد دشت و باغ
اینچنین بر مال دنیا غم خوریم
اینچنین از مال دنیا دم زنیم
ای که الحق گوهر حق بوده ای
از تمام خلق بهتر بوده ای
آیا از حالت نشانی یافتیم؟
یا که از دوری تو برتافتیم؟
آیا یک لحظه به یادت بوده ایم؟
آیا یک فرسخ به دنبالت شدیم؟
داد از تنهایی و وضع کساد
پر شده عالم سراسر از فساد
معدن علمی و آرامش فزا
جان خوبان شد به عشقت مبتلا
ای خوشا صبحی که می آیی ز راه
می بری از جان ما تو درد و آه
هر که بر خورشید جانت رو نمود
نور گشت و نور تو بر او فزود
ای که قرآنی و ناطق گشته ای
فتنه ی آخر زمان را می بری
چون که آواز ظهورت دیر شد
این جهان از فتنه ها شبگیر شد
فتنه ها هر روز افزون می شوند
کوچه ها هر روز پر خون می شوند
بی پناهت ره چقدر تاریک شد
بی وجودت راه حق باریک شد
گفت مولا چون که فتنه باز شد
راه حق تاریک و بی آواز شد
رو به قرآن روی آور چون که آن
دارد اندر وصف حق صدها بیان
تو بیا، قرآن ایستاده تو ای
با نگاهی فتنه ها را می بری
العجب از این نفاق این زمان
با نقاب حق برند ایمانمان
هر گروهی از حقیقت دم زند
هر گروهی نام حق را می برد
می کشند نفسی و انکارش کنند
ناله و زاری ز سوگش می کنند!
حیله در کار خلایق می کنند
مکر کرده، دم ز حق آنها زنند
ای خدا این نابکاران کیستند؟
روبروی نور حق می ایستند
نور قرآن می برد بنیانتان
خشک می گردد تمام ریشتان
هر که با نور عزیز ذوالنتقام
در بیفتد می رود جانش تمام
تو بیا تا جان به بی جانان دهی
سوی راه حق همه فرمان دهی
یوسفی پیراهنت جان می دهد
یاد رویت درد ما درمان دهد
از ملک برتر تویی، مهدی بیا
ای غریب شهر تنهایی بیا
جان ما را کن مصفا با دمت
کن گل افشان این جهان با مقدمت
آنچه مهدی را به غربتها کشاند
عیب ما بود و گناهان و فساد
توبه کردیم از جفایی کرده ایم
معذرت گر ما گناهی کرده ایم
یار و یاور چون نداری دیر شد
بانگ عدلت مدتی تاخیر شد
گر نه موشی دزد در انبان ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست؟
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم کوش کن
هر که در راه خدا مردی نمود
می برد از این تجارتخانه سود
ذره ای لغزش ز راه حق بد است
هر چند اندک پیش الله چون صد است
مردی آهنگ وصال یار کرد
در پی مهدی شد و اصرار کرد
مرد، کم بهره ز عشق و وصل بود
در وصال یار بی تابی نمود
رفت و در راه علومی پا گشود
که مکان هر کسی را می نمود
هر کسی را خواست پیدا می نمود
با علومی را که او دانسته بود
با علومش جای مهدی می نمود
لیک هر وقت می رسید او رفته بود
یک زمان در جستجوی یار بود
با همان علمی که او را کار بود
یافت مهدی را درون یک دیار
روستایی کوچک و کم جویبار
گفت آن حجت چرا آنجا رود؟
او چرا بر آن دهک سر می زند؟
رفت و دید مهدی درون خانه ای است
گفت مهدی جان که صاحب خانه کیست؟
آن چه دری است تا تو را لایق شده؟
هم نشینی با تو را فائق شده؟
گفت با حزن، او برفت از این دیار
ای خدا او را ز اهل من بدار
غبطه خورد آن مرد و گفتا مرده کیست؟
ناگهان دید و به فریاد او گریست
دید یک پیرزن جان داده است
معترض شد، او چه کاری کرده است؟
او چه کاری کرده این شانش شده
که چنین گوهر به بالینش شده؟
 گفت او در جوانیش پاک بود
در ره حق او به صبرش می فزود
در جوانی همسر و کاشانه داشت
دوره ای خوش در میان خانه داشت
تا که دستوری ز ملعونی رسید
که ز زنها عفت و دین می درید
حکم کرده تا که زنها بی حجاب
باید گردند و نگردند بی عتاب
شوی این زن بعد حکم پادشاه
شد دلش پر درد و پر کینه و آه
لیک گفتا مصلحت در پیروی است
سر به زیر آوردن و خوش خدمتی است
زن بگفتا مصلحت اینگونه نیست
بی حجابی راهکار و چاره نیست
چون که از بحث و جدل سودی نبرد
مرد او بر بی حجابی پا فشرد
گفت آن زن که مرا ده تو طلاق
چاره ی این درد باشد در فراق
مرد دون از او جدا گشت و برفت
آن زن تنها به کنجی برنشست
هر کسی در راه حق جانانه بود
اینچنین تنها و بی کاشانه بود
آن زن تنها به این ده رو نمود
از چنین کاری ملک او را ستود
راه حق دشوار و غم هایش فزون
عاقبت پر بهره و شهدش فزون
آنکه در راهت صبوری می کند
جان خود را همچو نوری می کند
از کنوز معنوی لبریز شد
آنکه در راه خدا بی چیز شد
آنکه لایق گشته است روی تو را
از گناهان رسته و شد بی هوا
ای همه هستی ز تو زیبا شده
هر که در کویت شده والا شده
ای که خاک کوی تو برتر ز در
می بری از این جهان تو ظلم و جور
پاکی و ایمان فراوان می کنی
این جهان را پر ز خوبان می کنی
پادشاهی ما گداییم و ندار
اندکی از مهر خود در ما گذار
جان ما را با خودت همراه کن
با بصیرت قلب ما در راه کن
تو غریبی،بی نیازی،پرکرم
التیامی ده تو بر چشم ترم
درد غربت آن زمان آغاز شد
که علی با چاه شب همراز شد
تو ز حیدر غربتت افزون تر است
یار و یارانت ز حیدر کمتر است
ای فدای روی ماهت صد چو من
نور حقی در میان انجمن
ما بدان تنها تو را بگذاشتیم
معذزت از این جفایی داشتیم
با دعایت ما بدان در راه کن
با ظهورت فتنه ها کوتاه کن
ما بدان هم عاشق روی توایم
گر بیایی ما همه سوی توایم
ما بخواهیم تا شویم سرباز تو
در رکابت ما شویم جانباز تو
شهد نوشین شهادت ده به ما
ای یگانه منجی آخر بیا



|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : سید محمد حسین هاشمی زاده
تاریخ : جمعه 1 دی 1390
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: